گاهی عطشِ کسی که از خانه دور راندهای،
تبدیل میشود به مُشتی کاکُل مُنگو در ناخانگیاش...
هنوز هم نوای چَمَری فقط سازهای است برای سوگمان.
آدمها هرگز صلیبِ جغرافیا نمیشوند
و بنفشههای کوهی بار دیگر به زمینِ خانهشان مینشینند.
چنانچه وسعتِ کرانههای دجله در مغرب،
و شنهای سیاه صحرای قرهقوم در مشرق،
و قلهها و کوههای قفقاز در شمال،
و کرانههای خلیج فارس در جنوب را به تصرف درمیآورد.
در پَسین غروبِ آتشین که بادهای بیدرفش،
ذراتِ تنِ آفتاب را از درختانِ زیتون میبلعند،
و شقایقهای بیتاب را به خرابههای دژی
در کوهِ مُغ میکوچانند،
درست از آخرین ملاقاتت تاکنون که بیوقفه
به مجادلهی غرور و کوچ امتزاج مییابی،
و سایهی قامتت بُردبارانه از
علفزارهای چَویل فاصل گشته است،
مردانِ بیشماری از این خیابان رفت و آمد میکنند
و نشانیِ چَویلها را با خودشان میبرند.
#معصومه_باقری