loading...

معصومه باقری

دلم یک گفتگوی عمیق میخواهد با یک آدم به موقع ؛ یک آدم عمیق و به موقع قابل قیمت گذاری نیست...

بازدید : 199
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 10:32

وقتی منتظر آمدنش بودم...
انگشتش را می‌فشرد روی زنگ خانه و می‌آمد!
وقتی گیج و منگ دور خودم می‌چرخیدم...
انگشتِ کوچکش را حلقه می‌کرد توی انگشتِ کوچکم تا با من بچرخد!
هر گاه ذهنم پُر از واژه بود...
انگشتش را می‌کشید روی غبار میز تحریرم...
هر بار اشک‌هایم دانه دانه روی پوستِ صورتم می‌لغزیدند...
انگشتش را می‌چرخاند روی گونه‌ی خیسم!
هر بار می‌خواستم حرفی بزنم... انگشتش را می‌گذاشت روی لبش تا سکوت کنم!
وقتی دلم برای گذشته تنگ می‌شد...
انگشتش را می‌لغزاند روی آلبوم و ورق می‌زد!
هر بار می‌خواستم بروم؛
انگشتش را می‌گرفت بالا و تهدیدم می‌کرد!
مات و مبهوت نگاهش می‌کردم...
انگشتش را می‌گذاشت روی نوک بینی ام و فشار می‌داد!
وقتی پشتِ پنجره می‌ایستادم...
انگشتش را می‌فشرد روی دکمه‌ی گوشی و سلفی دو نفره می‌گرفت!
حالا دلم برای دست‌هایش تنگ شده...
برای همان انگشت‌هایی که دلم را ناک اوت کرد...
#معصومه_باقری
#دستهایش
#ناک_اوت
#خیال_پردازی
#زبان_سکوت

دانلود پی دی اف بهترین نمونه سوالات آزمون استخدامی فولاد مبارکه به همراه پاسخ
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 36
  • بازدید کننده امروز : 19
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 37
  • بازدید ماه : 190
  • بازدید سال : 1035
  • بازدید کلی : 4070
  • کدهای اختصاصی