زمانی میرسد که دلت را به غرورت ترجیح میدهی.
و چقدر تلخ است که دلت را به غرورت ترجیح بدهی و باز هم ببازی!
خودت هم خوب میدانی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداری.
چون روح ات زودتر از اینها از دست رفته است...
قلبت میدان رینگ است و باید با احساست بجنگی.
دستکشهای چرمت را دستت میکنی و جلوی کیسه بوکس میایستی.
آپرکات... آپرکات... کراس... هوک...
تند تند ضربه میزنی به قلبت... به احساست... به غرورت...
میشکند، میشکند، میشکند...
همه اش میپاشد از هم...
گردن کج میکنی روی شانههای نحیف و استخوانی ات...
نگاهت خیره شود روی اسنیکرهای نقرهای والنتینوی دخترکی که مثل برج زهرمار ایستاده و خیره شده است به کتانیهای کهنه و قدیمیو زهوار در رفته ات...
باید به مغزت فشار بیاوری تا یادت بیاید کجایی؟!
اینجا میدان رینگ است؛
قلبت کیسه بوکس است.
آپرکات...
آپرکات...
کراس...
هوک...
دوام بیاور!
بازدید : 195
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 10:32